۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه

بحث مستند و تاریخی رادیو زاهدان


دیروز ظهر حدود ساعت 12 برای آوردن بچه های مدرسه ای داشتم می رفتم خیابانها شلوغ و دارای ترافیک بود رادیو را باز کردم دیدم به لهجه زیبای سیستانی دارد حرف می زند چون واقعه تاریخی را می خواست بیان کند توجهم جلب شد. واقعه آمدن تیمور لنگ یا امیر تیمور گورکانی به سیستان . لحظه به لحظه تعجبم بیشتر می شد چون می دیدم کلا همه داستان خلاف واقعیت است و هیچ قسمتی درست نیست . (آنچه در ذهنم ماند) مثلا می گفت : این ماجرا همین شصت هفتاد سال قبل پیش آمده . در حالیکه تیمور در سال 1335 میلادی متولد شده است یعنی 674 سال قبل . باز می فرمود : مارسل بریون فرانسوی کنار تیمور ایستاده بود و به رنگ چهره تیمور نگاه می کرد که از ترس تغییر می کرد ، در حالیکه مارسل بریون نویسنده معاصر ما است شاید الان هم زنده باشند . مارسل بریون نویسنده کتاب منم تیمور جهانگشا نیست بلکه مترجم این کتاب به زبان فرانسوی است.

یا مثلا می فرمود : زمان قدیم دریای هامون آنقدر بزرگ بوده که تا نصرت آباد همه اش دریا بوده . منظورش همین نصرت آباد نارویی بود که در نود کیلومتری شمال زاهدان قرار دارد در حالیکه این مطلب غلط است . دریای هامون بزرگ بود طوری که تا نصرت آباد سنجرانی (زابل کنونی ) می رسیده . سیستان سرزمین بزرگی بوده که اکنون کلا در افغانستان واقع شده است یک قسمت بسیار کوچک که در انتهایش روستایی به نام نصرت آباد سنجرانی قرار داشته در ایران واقع شدند . بعدا نام نصرت آباد به زابل تغییر یافت . ولایت زابل در افغانستان قرار دارد . یکی از شهرهای اصلی سیستان زرنگ یا زرنج است که بازهم در افغانستان است جایی که یعقوب لیث و ... از آنجا برخاسته اند.

خلاصه از سخنان مجری محترم برنامه چنین بر می آمد که در برنامه های آینده بگوید چطوری تیمور در زابل لنگ شده . در حالیکه تیمور در سیستان هرگز نجنگیده . آمدن به سیستان را تیمور بطور مفصل و قشنگ تعریف می کند .

وقتی به خانه برگشتم به یکی از همکاران رادیویی زنگ زدم و گفتم از این دوست گرامی بپرسید طبق کدام مدرک این داستانها را تعریف می فرمایند. گفت باشد بهش می گویم با شما حرف بزند ... که خبری نشد.

کتاب زندگی تیمور

یکی از مستند ترین کتابهای تاریخی کتاب زندگی تیمور لنگ است . این کتاب حالت داستانی دارد طوری که هر کسی آنرا شروع به مطالعه کند تا پایان کتاب خسته نمی شود .

این کتاب را تیمور با دست خود نوشته است به نام : منم تیمور جهانگشا . اصل این کتاب به زبان فارسی بوده . از هندوستان یک افسر انگلیسی آنرا به انگلیس برده و به زبان انگلیسی ترجمه کرده بعدا مارسل بریون فرانسوی آنرا به دست آورده و با زحمت زیاد به فرانسوی ترجمه کرده . سپس نویسنده توانای ایرانی آقای ذبیح الله منصوری آنرا به فارسی برگردانده است.

قسمتی از کتاب را بطور اتفاقی باز می کنم و چند سطر از آنرا برایتان می نویسم تا با نحوه نگارش این کتاب مستند آشنا بشوید:

" مشاهده نمودم نگهبانان خوابگاه من با حالتی وحشت زده متوجه باغ هستند چون طبق معمول با لباس خوابیده بودم شمشیر را از زیر سر برداشتم و از تخت فرود آمدم و به سوی مدخل خوابگاه رفتم و آهسته از یکی از نگهبانان پرسیدم چه خبر است ؟ آن مرد با بیم صحن باغ را به من نشان داد و گفت مار ... مار

من نظر به باغ انداختم و در روشنایی ستارگان دیدم صدها جانور روی زمین می خزند و از برخورد آنها صدایی چون برخورد شاخه های اشجار به گوش می رسد . من در بیابانهای ایران مار زیاد دیده بودم ولی هرگز اتفاق نیافتاد که آنهمه مار را در یک منطقه مشاهده کنم . ... "

**** **** ****

" من دچار سرفه ای شدید شدم ولی چون نسیم می وزید ، دود باروت متفرق گردید و آنگاه من با حیرت زیاد مشاهده نمودم که از درختها شعله بر می خیزد.

یک وقت من دیدم از طرف راست و چپ تا آنجا که چشم کار می بیند از تمام درختها آتش بر می خیزد . ... از آن حریق موحش طوری دود بر می خواست که آفتاب را پوشانید و فضا تاریک گردید و من در آن روز آتش جهنم را با چشم های خود دیدم . ...

مدت ده روز جنگ متارکه شد و در تمام آن مدت از سرزمین بویر که نسبت به کشور فارس خیلی ارتفاع دارد ، شعله بر می خواست. "

**** **** ****

" از خیمه خارج شدم و مشاهده کردم گروهی از قریه ای که در آن نزدیکی بود به سوی رودخانه می روند و چند نفر از آنان جنازه ای را حمل می نمایند روی جنازه روپوشی سرخ رنگ بود ولی صورت جسد معلوم بود و فهمیدم مرد بوده است در عقب جنازه زنی جوان و سرخ پوش گریه کنان حرکت می کرد و گاهی مثل دیگران آواز می خواند ... حاملین جنازه جسد را بالای هیزم نهاددند و آنگاه دستها و پاهای زن جوان را گریه می کرد با زنجیر بستند .. مرد و زن شون می کردند و من فهمیدم شیون آنها برای مرده نیست بلکه برای زن جوان می باشد که می باید با آن مرده که شوهرش بود سوخته شود.

بعد از آنکه دستها و پاهای آن زن را با زنجیر بستند وی را کنار جسد روی هیزمها قرار دادند بعد آتش افروختند و هیزم مشتعل گردید. صدای جیغهای زن در صحرا پیچید و طولی نکشید که از فضا بوی گوشت سوخته به مشام رسید .... آن روز از سوزاندن مرده و زنده خیلی متنفر شدم و تا روزی که در هندوستان بودم به تماشای منظره سوزانیدن جسد مرده و زنده نرفتم."

**** **** ****

کتاب : منم تیمور جهانگشا نوشته : امیر تیمور گورگانی

ترجمه : ذبیح الله منصوری ـ مارسل بریون فرانسوی

برای کسانی که به مطالب تاریخی علاقه دارند مطالعه این کتاب خیلی جالب است

خاطرات ابوعمار

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
جالب بود این بنده خدا یا یک جاهل بوده یا طبق معمول زابلی ها شیره انداخته بالا تو نهشه ای این حرفها رو میزده
مثل مهرورز که وقتی نهشه میشه به دین ومذهبمون توهین میکنه
خدا کنه زودتر درجوار خمینی لعنت الله علیه قرار بگیرند